حرفهای عکسها

پیشه ام عبور است چهارچشمی از کنار

حرفهای عکسها

پیشه ام عبور است چهارچشمی از کنار

میخوام ببینمت نمیتونم


خدایا


دلم برات تنگ شده





چرا رفتی

اگه یه درصد هنوز چرا رفتی همایونو گوش نکردید آآب دستتونه بذارید زمینو دانلودش کنید

و ...

دیگه حرفی نمیمونه

از وبلاگ بی نظیر نگاهی و یادی

عاشق بودن تنهایی غریبی ست
نه دل می ماند و
نه دلداری
کاغذهایت همه خالی از واژه می شوند
کتابهایت همه سفید
فنجان قهوه ات پراز سرنوشت تلخ
عاشق بودن جهان تنهایی ست
باران تنهایی ست
پیاده روی در شهر تنهایی ست
عاشق بودن
پنجره ای ست روبروی قبرستانی وسیع
که تنها یک گور دارد
آن هم تنهایی ست

علی احمد سعید ( آدونیس )
مترجم : بابک شاکر 

حرف آخر

امسال هم تموم شد

من دفتر و بیست و چند و بستم

دیگه اگه بخوامم بچه باشم نمیشه

ناجوره

باید بچگی به قیافه آدمم بیاد دیگه

وقتی تو صورتت گرد گذشت یه عمر بشینه

سی سالت که بشه

دیگه بچه نیستی

و دردآورش اینه که بزرگم نیستی

معلقی

و تکلیفت با هیچ چیز دنیا مشخص نیست


امسالم تموم شد

خدا کنه روزهای پیش رو خبرای خوش داشته باشن


سال نوی همگی مبارک

خودم

بعضی وقتها هم هست که تازه می فهمم چرا ما آدمها به هم چسبیده آفریده نشدیم و با خودم میگویم چقدر خوب که هر وقت دلم بخواهد میتوانم هیچکس را تحمل نکنم دادبزنم بر سر همه آدمها بگویم بروید گم شوید خسته شده ام از وزوز سرسام آورتان بروید گم شوید چونکه دیگر دلم میخواهد همه چیز جهان را با دماغ خودم بو کنم

بعضی وقتها هست که دلم میخواهد یک سیاره برای خودم داشته باشم و شروع کنم به کاشت و داشت و برداشت

نان بخورم، شعرهای دوست را بخوانم و از سیاره ام برایش دست تکان دهم

همین


یاس

همه آه می کشند

نقاشی هایی شبیه به هم

مال یکی پر رنگ تر

مال یکی پر سوز تر


همه چقدر خسته شده اند از این دنیا

چه گناهی دارند اهالی امروز

که جای یک زندگی ساده از آب و نان و گوسفند

یک تاریخ مایوس بزرگ روی دوششان نشسته


همه خیلی خسته اند

خوابشان می آید

جهاندار

چراغ را خاموش کن

بگذار دیگر بس شود



آرزو

این عکس من نیست

اما آرزوی منه

برای همه لحظه های عزیزانم

آرزو میکنم لحظه های عزیزتون

همینقدر شاد و رنگارنگ باشه

میخوام بی اصطکاک از کنارش رد شم

می بینم که دقیقا هر وقت من دلم هوای نوشتن میکنه همه دلشون هوای تنها شدن و بی خیال نوشتن شدن، میکنه

این دقیقا پهنای شانس من رو نشون میده :)

زمستون برای من فرق داره انگار

خیلی ها زمستون، با لاک خودشون و پتویی که بکشن سرشون و بخاری و خواب و خواب و خواب زمستونی ... خوشن

مال من اما انگار مدلش فرق داره

اگه همه سالو خواب باشم این زمستونا خوابم نمیاد

خوابم نمیبره

و مجبورم بیداریامو تنها بمونم

چونکه همه رفتن بخوابن

امسال زمستون و از اول دی میخوام خونه تکونی کنم

میخوام اونقدر زود عید بشه که روی این زمستون لعنتی کم شه

میخوام نفهمم چطوری گذشت

زمستون


دلم میخواهد داد بزنم

داااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد






چی بگم



وقتی کوه من بتواند پشت هوا قایم شود، تو هم میتوانی



اگه که برگردی پیشم...

اگر تو نبودی

این همه شعر نبود


اگر تو بودی

این همه شعر نبود


بودن یا نبودن

گیجم میکند




پی نوشت:

... از شعرای با قافیه گوش شبو پر میکنم، نون همه شاعرارو یک شبه آجر میکنم



آرام عزیزم

سپاس از آمدنت 



کوه من


امروز دلم یک دل سیر کوه میخواهد

که کوهِ امروز

کنار خاطره کیکهای روی بخاری پخته آنروزهایم نشسته

با آن ترکهای درشت

با آن خاک قندهای پاشیده



سلام

 

به دلیل یه اعتماد ساده به آپگاه های رهگذر، همه عکسهام از خاطر این وبلاگ پریدن

الان دیگه چیزی نیست که بخواین ببینین! منم هنوز نمیدونم چه جوری میشه یه آپگاه مطمئن داشت یا خرید یا هر چیزی که عکسا رو تو خودش  نگه داره


دیگه باید آلبومی که نخریدم و بخرم

و عکسایی که نچاپیدم و بچاپم


به این دنیای بی سند و وثیقه

اعتمادم نمیاد دیگه








معنی زندگی را فقط یک نوزاد میداند

لازم نیست بپرسی

فقط نگاهش کن