همدلان از هم شدند دور
کیوان و بزرگمهر و گرامی ایرانپور
پراکنده شد سه گوشه یدوستان
گرامی استاد و بزرگمهر وکیوان
آرزومندم هر کوجا میهستند شاد وتندرست بوند!
تا شاید روزی فرارسد بگردهمآیی درآیند....
ای کیوان! ای کیوان!
آگاه! آگاه!
بزرگمهر میرسد ازراه،
تافرهنگ شوخیسرایی رابرآورد ازچاه،
رساند بماه،
باشد، نوشوخیسرایان را نيزباهم برد بآن جا؛...
اکنون میهستی تو درکوجا؟
اگرشدی جابجا؛
زودآی باینجا،
تابرای کلکل باشیم دریک جا. ایرانپور.
ای کیوان!
بمن مژده دهادی:
میخواهی نویسی داستانی درباره ی شوخی وخنده وشادی وآزادی؛
همواره نویسا مان!
شوخان وخنده آفرینان وشادان وآزادان را گرد هم آور،
آنان را برای همبازی درداستان فراخوان!
درود و سپاس باد برتو فراوان.
ای ایرانپور!
خامه ات باد همواره پرخند و پرشور!
پس از چندی،
کی ای بوده ام از شوخی نویسی و نمک پراکنی دور،
اگر نزنی ام با چوب؛
اکنون رسیده ام بگاهی خوب؛...
گر چه دل هنوز شوخی ی گمی و گیجی میسراید؛
چون نمیداند، چی سان در نمکدان را گشاید؟!
مگر جام جهان بین ات گمی و گیجی از دلم زداید؛
آنگاه « فیض روح القدس» نیزکمک نماید،
تا کیوان سراید آن،
چه هیچ کس مگر بزرگمهرنتواند سراید؟!
ای کیوان!
اندیشه ی گمی وگیجی ات را اگر کنارگزاری،
باوره ات را استوارداری؛
کی تواند برویت بلند کند چوب؟؟
« ا ساعه ی ادب، استغفرللاه»
بویژه! چون میاستد نخستین نوشتارات سروداری شوخ وپرخند وخوب،
اگراین سان نویسی و سُرایی؛
پیش روی، هرگز نشوی گمراه؛
درخشی درآسمان شوخی وخنده وشادی وآزادی چوماه.
با درود وسپاس، ایرانپور.
ای ایرانپور!
ای شوخ!
نشسته بودم در کوخ،
از گمی و گیجی بر سر میریختم خاک و سنگ و کلوخ،
ناگاه «ایمیل» را گشودم،
نامه ات را دیدم؛
چوب زنی ات را چشیدم؛
گفتی:
خوب نوشتم و سرودم!؟
با این، تو دانی:
چی شده ام امروز، چی بودم دیروز!
آیا؟ بزرگمهر از چکامه ام نشود دلسوز؟!
با درود، کیوان.
ای کیوان!
از کوجا میدانی:
باشد، بزرگمهر شود از چکامه ات دلافروز!...
باک نمیهستد، اگر هم شود دلسوز؛
تونوشتاروسرودار اَت را درباره ی شوخی وخنده وشادی وآزادی پیش بر،
هر، چه از« لاتاعلات وخزعبلات» گویند، بپشیزی مَخَر،
اگرچه آید از سوی شترو اسب ویابو وخر؛
گیجی و منگی را نیزکمتر بسخن آور،
چون خوانندگان ات نمیبایند دریابند:
شوخان وخنده آوران وشادی آفرینان وآزادیخواهان ات گیج ومنگ میاستند؛
وارونه! میبایند دریابند:
همه آنان از بزرگان وخردمندان واستادان وهنرمندان میاستند.
بادرود وسپاس، ایرانپور.
ای ایرانپور!
گمی و گیجی باد از « بنی آدم» دور!
چه ناسپاس، چه « شکور»!
راست میگویی؛
من که فرشته بودم،
بهشت جایم بود؛
نمیدانم، برای چی چکامه ام از اهریمن سرود؟!
چون تو گفتی:
همه همبازان شوخی نویسی ام میاستند شوخ و هنرمند و استاد!
پس، خری چو منی را کی در شوخی نویسی راه دهاد؟!
گر چه دانم:
از این چکامه ام ایرانپور زند بر سرم فریاد،
بزرگمهر نیز- ای داد و بیداد.
ای کیوان!
آرام! آرام!
تند مران،
تا همبازان شوخی نویسی ات فرا رسند گام بگام؛
راه میاستد بسیار دور،
با آرامش و شکیبش غوره شود انگور،
آنان یکی- یکی یا دوتا- دوتا بروی سهنه گزارند پا،
نه یک پا- دوپاوچهارپاو هشت پاوشانزده پا،...
آنگاه فریاد شوخی وخنده وشادی وآزادی رسد بگوشان آسمان،
همه هستندگان وستارگان وفرشتگان« مدهوش ولایعغل» شوند ازآن.
باسپاس ودورود، ایرانپور.
ای گرامیان !
ای ایرانپور ! ای کیوان!
درود و سپاس باد بر شما فراوان،
بر شما داستان نویسان و شوخی نویسان،
من نیز چندی از همنویسی بودم دور،
اکنون از سُرایش اِتان میگیرم نیرو، میشوم پُر شور،
از سستی و کِرختی میشوم دور.
با درود ، بزرگمهر
ای ایرانپور!
آه!
شوخی نویسان میرسند اندک اندک از راه؛
گمی و گیجی از من کم کم میشود دور؛
بازمیشناسم راه را از چاه؛
بزرگمهر شوخی نوشته یا نه!؟
میخواهد شوخی نویسد « انشالاه»؟!
اگر شوخی نویسد؛
بر خامه اش باد « تبارکلاه»!
باشد، همه شوخان و شادان و آزادان از شوخی نویسی اِمان خندند غاه غاه.
با درود، کیوان.
ای گرامیان !
ای ایرانپور! ای کیوان!
میاستد چاغ دماغ اِتان ؟
بزرگمهر نمیدارد دل و دماغی برای شوخی نویسی،
چون میاستد اندوهاگین از درد دوری،
گاهی رنجور از درد و بیماری،
با این ، همواره دلگرم و دلشاد از دوستانی ،
کیانی میاستند مهربان و نیرومند و خردمند،
نخست گرامی ایرانپور،
که میاستد استاد و راهنمایی پُردان و پُر شور،
از سستی و کرختی همواره دور،
دوم گرامی کیوان،
شوخی نویسی خوش زبان،
پُرنیرو پارسی نویسی جوان،
در پارسی نویسی همواره پُرتوان،
از دیگر دوستان و همنویسان،
میاستد گرامی کامران،
در گردهمآیی پارسیدوستان و پارسینویسان ،
میاستد بزرگمهر شاگردی از شاگردان،
در درد شیدایی میسوزد سوزان،
نمی نویسد شوخی چون شوخان،
همواره مهر میورزد ب یاران.
با درود و سپاس ، بزرگمهر
ای گرامیان!
ای بزرگمهر! ای کیوان!
فراوان درود برشمایان!
درشوخی وخنده وشادی وآزادی میاستید شما براستی پیشگامان،
مگرمیشود اکنون بااینهمه داناییهاوتواناییهاوآگاهاییهایی،
چهاوچهايی بدست آورده ایددرکمترین گردش وچرخش گزشتار،
ناندیشیدبآن:
این دستآوردگیها را چی سان توانید درآورید از نیرو بکردار؟!...
آری! اکنون میاستدگاه،
کی باشوخی وخنده وشادی وآزادی آید بمیان دانستاروتوانستاروآگاهستار،
گستریده شود چودانش وتوانش وآگاهش،
تا دیگرنماند نشانه ای ازگزرش وکنش تیره وتار.
باسپاس ودورود، ایرانپور.
ای بزرگمهر! ای دانشمند!
ای شوخی نویسی، که ای هرگز نآورده بمیان گزند!
این سان بر چاغی دماغ امان مخند!
مینازی و میگویی:
میاستم از رنجندگان،
نمیتوانم شوخی نویسم در برابر شوخی نویسان؛
بدان:
آن نازش ات، چه میگوید:
« مرا مرنجان!
نمیخواهم شوخی نویسم با شوخی نویسان،»
میاستد آرزوی ایرانپور و کیوان؛
ای آرزوی همه شوخی نویسان!!
ما را به شوخی نویسان ایران پی بندان؛
در جایی چو «بلاگ» یا «اینترنت» یا هر جای دیگر نشان،
تا شوخیهایی، چهایی نوشته ایم من و تو و ایرانپور و نویسند دیگر شوخی نویسان،
رسد به چشمان و گوشان راستین بینندگان و نیوشندگان.
با درود و سپاس، کیوان.
درود بر پیشگامان !
ای همدلان و همراهان!
ای از بند کهنه اندیشی آزادان،
در باغ شیدایی همگردان ،
از گلهای پارسی گلچینان،
بزرگمهر از پارسیآموزان.
بگردهمآیی بلبلانِ پارسیخوان و همنویسی شوخان، بزرگمهر میآید از راه،
کیوان ، که از گمی و گیجی کشیده آه،
بزرگمهر خندیده غاه غاه،
خود را دیده در تگِ چاه،
کیوان ، که در پارسی نویسی میاستد شاه،
از گیجی کشیده آه؟!!
کیوان ، که در آسمان شوخی میدرخشد میتواند شوخی نویسان را بَرَد تا ماه،
او میاستد چکامه نویسی یگانه،
با کژاندیشی بیگانه،
آنگاه ،
کِی بدست گیرد خامه ،
سراید و نویسد زیبا و فریبا چکامه.
با درود فراوان ، بزرگمهر
سخن نیوش سخنگوی را بگویش آورد،
سخنگوی سخن نیوش را بنیوشش آورد،
مهروداد روشنی وپاکی را آورد،
روشنی وپاکی مهروداد را آورد،
فردایین پارسی راستیودرستی را آورد،
راستی ودرستی فردایین پارسی را آورد،
سخنگوی سخن نیوش را بنیوشش آورد،
سخن نیوش سخنگوی را بگویش آورد.
ایرانپور
پردیسی ی توسی سرشت ازگل پارسی زبانی،
کوای پس ازهزارسال شکنجه ی تاختندگان،
اکنون درچهره ی فردایین پارسی رخ مینماید،
تا بزمردین کاخ کهکشان درآید،
دروازه های هستان را بروی هومن گشاید.
ایرانپور
نوشتارپرویزایرانپور:
شنازش امروزین فارسی وفردایین پارسی
ازروی
«توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی»،
نوشتارمحمدرضاباطنی.
بخش نخست
اردیبهشت فرا میرسد و بزرگمهر مژده ی چاپ فردایین پارسی را بگوشان پارسیدوستان میرساند.
بخشی از پارسینامه استاد ایرانپور
جامی نشانه ی کنشواژه ی (مصدر) پارسی را دن وتن نامیده، برای نمان:
کردن وشدن، گفتن ورفتن؛
فردایین پارسی زمان این کنشواژه هارا میشمارد ازدیروزتا هزاران سال گزشتار-
من نکردم آن، چه کردند دیگران.
تو شدی دانشمند ازآن، ازچه توانند شوند همگان.
آنان، کیان گفتند سخن همواره ازراستی ودرستی، نمردند وماندند درنیکی وپاکی.
ازآنگاه، ازکی رفتی تو، مانده ام من تنها.
فردایین پارسی زمان این کنشواژه هاراآورده ازامروزتا هزاران سال فردا-
کنیدن وشویدن، گوییدن ورویدن؛
پارسیدوستان نکنند هرگزآن، چه میکنند همواره پارسینادوستان.
دانشمندان شوند هرروزوهرماه وهرسال داناترازآن، ازچه شدند دانستارمندان.
آیندگان، کیان آیندازفردا، گویند سخن همواره ازراستی ودرستی ونیکی وپاکی.
من نیزروم سرانجام بآن جا، بکوجا رفتند ویژگان وهمگان ازاین جا.
10- ازگزاره های9- دریابیده میشود:
کنشواژه های پارسی میاستند دوزمانی-
ازدیروزتا هزاران سال گزشتار، ازاکنون تا هزاران سال فردا؛ برای نمان:
کردن-کردار، کنیدن-کنش؛
تو(که) کرداردیگران را همواره مینکوهی، کنش امروزات را درست میپژوهی؟
شدن- شدار، شویدن- شوش؛
تنهاراستین دانستارمندان شدند ماندگار، هرکس نتوانست رسید بآن شدار.
توهرروزدرنیکی وپاکی میشوی استوارترازدیروز، چون بینیده میشود شوش ات.
گفتن-گفتار، گوییدن-گویش؛
من ازگفتارات شدم خرسند، میهستدامید- گویش ات را نیزهمگان شنوند.
رفتن- رفتار، رویدن- روش.
توازرفتارام شدی اندوهآگین، نمیدانی چون- همگان نیزمیروند.
11- در پارسی میهستندکنشواژه هایی، چهایی نمیدارند تن، برای نمان:
خریدن، پرسیدن، نوشیدن، رسیدن، دویدن، کشیدن، ورزیدن...
دراین کنشواژه ها هنجارمند میاستد تنها خریدار -
درفردایین پارسی هنجارمند میشوند همه کنشواژه ها-
پرسیدار، نوشیدار، رسیدار، دویدار، کشیدار، ورزیدار...
این ارمغان را، چه را خریدی برایم، پسندیدم؛ برای خریدار ات میاستم سپاسگزار.
آن، چه پرسیدی، درنیا فتم؛ پرسیدارات راروشنترگزار.
من ازهفت کنشواژه ی دن تنها دونمان آوردم،
تاپارسیدوستان نیزازدیگرکنشواژه ها آورند نمان.
12- خریدار- خرش، پرسیدار- پرسش، نوشیدار- نوشش،
رسیدار- رسش، دویدار- دوش، کشیدار- کشش، ورزیدار- ورزش.
اگر درفردایین پارسی اندکی ژرف نگریده شود؛ روشن بینیده شود:
درامروزین پارسی نه تنها نیروی نوزایی زبان کنارگزاشته شده،
نیزواژگانی ازراستین دریابی اشان جداشده اند، برای نمان:
پرسیدار- پرسش- پرسنده، نوشیدار- نوشش- نوشنده، خریدار- خرش- خرنده.
اگرخریداربجای خرنده نشسته،
پس، نوشتارهم باید بجای نویسنده نشیند؛
برای چی ننشسته؟!
13- درامروزین پارسی میهستند دوزمانی کنشواژگانی،
چیانی میآیند دریک زمان درست ودردیگرزمان نادرست:
خواستن، کاستن، رستن، جستن، دادن.
خواهیدن، کاهیدن، رهیدن، جهیدن، دهیدن.
فردایین پارسی (ه) زدوده شده را بجایش برگردانده،
این نادرستی راازمیان برمیدارد:
خواهستن، کاهستن، رهستن، جهستن، دهادن، برای نمان:
من ازتوخواهستم آن، چه نداشتی تادهی بمن.
تواگرکاهستی کس را درنزد دیگران؛ آیا رهستی ازدردتلخی ی زبان؟
من ازپنج درست کنشواژه آوردم تنها دونمان،
تاپارسیدوستان نیزازدیگرکنشواژه ها آورند نمان.
14_ ازهنجارمندترین کنشواژه درپارسی میاستندکنشواژه هایی با اودن:
آلودن، پالودن، آسودن، آزمودن، ربودن، زدودن، گشودن.
آلاییدن، پالاییدن، آساییدن، آزماییدن، رباییدن، زداییدن، گشاییدن:
پارسی رابابیسامانی وبیهنجاری بیگانه واژگان آلودند.
پردیسی توسی وخسروی تبریزی پارسی راپالودند ازبیگانه واژگان.
پس ازبسیارنوشتاراندکی آسودم.
اگرامروزین پارسی رادرست آزمایی، رسی بفردایین پارسی.
ای دلربایم! بنزدم آی، تاباتورازدل برگشایم.
بیگانه واژگانزدایی میاستد نخستین گام تنها درپارسیپالایی،
دومین گام دشوارترازنخستین- میاستدپارسیآرایی.
چه خوب؛ اگرپارسیدوستان نیزازاین کنشواژه ها آورند نمان.
من میآیم. تومیبنی. اومیگوید.
هرکدام ازاین سه نویسه نامیده میشود تکنویسه یاسادهنویسه.
من میآیم، ترابینم.
تومیبنی، من میآیم؟
اومیگوید، نمیبیند.
هرکدام ازاین سه نویسه نامیده میشودجفتنویسه.
ای گرانخواب بخت!
گرشوی بیدار،
پرکنی کشور را ازهنجار؛
برای بختگردانی نشانم ات برتخت،
گزارم ات برسرتاج،
تاشوی کشورگردانی سخت،
از زمین
وآسمان ستانی باج؛..
ای گرانخواب بخت!
کی شوی بیدار،
تاپرکنی کشور را ازهنجار؟!
پارسیدوستان وپارسینویسان میپندارند،
بیگانه واژگان راازامروزین پارسی اگرزدایند وکنارگزارند؛
فردایین پارسی رادرست نویسند وگرامی دارند-
دریغا! آنان نمیدانند:
زدایش وکنارگزاری ی بیگانه واژگان ازامروزین پارسی میاستدتنها
نخستین گام،
تاازپی آن آید دومین گام-
نخستین گام میاستد تنها برای رهایی ازبیماری ی تن پارسی،
دومین گام- برای رهایی ازبیماری ی جان پارسی؛
پس، پارسیدوستان وپارسینویسان اگردومین گام رابردارند؛
آنگاه دانند:
تن بی جان وجان بی تن هرگزباهم نخوانند.
ایرانپور
در 25 اردی بهشت :
خجسته باد یاد و نام بزرگ پردیسی توسی
فرهنگ و گزشتار هر سرزمین با زبانش درهم آمیخته ،
با این ، امروزین پارسی چو بال و پر بسته پرنده یی میاستد
وامانده در زندان بیگانه واژگان و هرزه واژگان ،
پس:
ای ناآیان !
فرا آیید!
ازگرانخواب ناآیی برآیید!
بزمردین کاخ همآیی ، درآیید ؛
پارسی را دریابید،
از آن زبانی نو برگشایید ،
پرنده ی زبان را از مرگ و نابودگی رهانید ،
بندهای اهریمنی را بازگشایید ،
پروبالش دوباره رویانید ،
راه پروازش هموارید،
تا تواند دوباره بر فراز آسمان بال گشاید،
پیام آزادگی را بارمغان آورد،
آنگاه ،
کی بر فراز چکاد فرافرهنگی نشیند ؛
سرود و نغمه ی شادی خواند ،
از زیباییهای پارسی ترانه سراید،
چکامه هایی پرفروغ ومهروداد سراید.
بادرود وسپاس، بزرگمهر پویا
دل آرامد؛ اگرخدانامد؛
اورا مگراهورامزدا ننامد،
چون این نامش ازنخست برزبان آمد،
پس، اهورا مزدا جاوید بردلها خوش آمد!
اهریمن خواهست بردارد ازدلها این نامش را،
این دانش را،
این انگیزش را،
این اندیشش را؛
درآنها کارد دانه ی نانامی را،
نادانی را،
ناانگیزی را،
نااندیشی را؛
دل آرامد؛ اگرخدانامد؛
اورا مگراهورامزدا ننامد،
چون این نامش ازنخست برزبان آمد،
پس، اهورا مزدا جاوید بردلها خوش آمد!
ایرانپور
سامانبخشی ی اندیشاک درفردایین پارسی میاستد یکی ازبایشهایی،
چهایی فراگرفته سالهایی دراز هستش ام را؛
همواره کوشیده ومیکوشم:
فردایین پارسی راازهزارساله بردگی ی بیگانه اندیشی برآورم،
چون میباورم، توانم آن رابراه رویش وبالش وگسترش درآورم آن سان،
چه سان شود فرهنگین تاج برسرهمه زبانان درهستان.
بادرود وسپاس، ایرانپور.
اگر دریابی سخنانم را ؛
برایت فرستم یک دریا سخن ،
نمایم چهره آرمانم را ،
اگر باهم گردیم در یک چمن .
من پارسی سخن میگویم،
اهورا را در آن میجویم،
تنها او فروغ میبخشد،
جهان از او میدرخشد.
اگر پرسی چی سان مینویسی پارسی؟
واگویم:
من میدانم گیلکی ، ترکی ، غاجاری و روسی ،
اندکی هم آلمانی ، فرانسه و انگلیسی ؛
هر، چه مییابم در این هفت زبان از راستی و درستی ،
میآورم بپارسی،
اکنون هم گشوده ام آموزشگاهی برای پارسی نویسی،
اگر خواهی در این باره بیشتر دانی؛
توانی پرسی.
ایرانپور
بیشترمردم میاستند بیداد وبیخرد وبیمهر؛ بااین، ببخشای توآنان را !
اگرمهربان باشی؛ تراآلایند بانگیزه هایی پنهان؛ بازمهربان باش!
اگرکامیاب شوی؛ دروغین دوستان وراستین دشمنان یابی؛ کامیاب شو!
اگرراه راستی ودرستی راپیمایی؛ فریبند ات؛ بااین، راه ات راپیمای!
آن را، چه رادرسالهایی درازساخته ای، باشد، فروپاشند، بازهم پیگیر!
اگربشادی وآرامش رسی؛ رشک ورزند؛ بااین، در شادی وآرامش مان!
نیکیهای درون ات راگرفراموشند؛ بازهم پرازنیکی باش!
بهترین چیزها ات رابدیگران بخش، اگرچه هرگز بس نباشد!
سرانجام بینی:
هر، چه میهستد، میهستد درمیان تووخدا- نه درمیان توومردم.