حرفهای عکسها

پیشه ام عبور است چهارچشمی از کنار

حرفهای عکسها

پیشه ام عبور است چهارچشمی از کنار

حرف آخر

امسال هم تموم شد

من دفتر و بیست و چند و بستم

دیگه اگه بخوامم بچه باشم نمیشه

ناجوره

باید بچگی به قیافه آدمم بیاد دیگه

وقتی تو صورتت گرد گذشت یه عمر بشینه

سی سالت که بشه

دیگه بچه نیستی

و دردآورش اینه که بزرگم نیستی

معلقی

و تکلیفت با هیچ چیز دنیا مشخص نیست


امسالم تموم شد

خدا کنه روزهای پیش رو خبرای خوش داشته باشن


سال نوی همگی مبارک

خودم

بعضی وقتها هم هست که تازه می فهمم چرا ما آدمها به هم چسبیده آفریده نشدیم و با خودم میگویم چقدر خوب که هر وقت دلم بخواهد میتوانم هیچکس را تحمل نکنم دادبزنم بر سر همه آدمها بگویم بروید گم شوید خسته شده ام از وزوز سرسام آورتان بروید گم شوید چونکه دیگر دلم میخواهد همه چیز جهان را با دماغ خودم بو کنم

بعضی وقتها هست که دلم میخواهد یک سیاره برای خودم داشته باشم و شروع کنم به کاشت و داشت و برداشت

نان بخورم، شعرهای دوست را بخوانم و از سیاره ام برایش دست تکان دهم

همین


یاس

همه آه می کشند

نقاشی هایی شبیه به هم

مال یکی پر رنگ تر

مال یکی پر سوز تر


همه چقدر خسته شده اند از این دنیا

چه گناهی دارند اهالی امروز

که جای یک زندگی ساده از آب و نان و گوسفند

یک تاریخ مایوس بزرگ روی دوششان نشسته


همه خیلی خسته اند

خوابشان می آید

جهاندار

چراغ را خاموش کن

بگذار دیگر بس شود